ایلحانایلحان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

نازبالام ایلحان قندعسل مامانی و بابایی

بدون عنوان

افتخارم این است که مادرم   ن فس که می‌کشی، آرام می‌شوم دلت که می‌گیرد گریان آه که می‌کشی، زار می‌زنم؛ لبخند می‌زنی، ذوق می‌کنم ... ازابتدا جزئی از همیم؛ درد می‌کشم به دنیا می‌آیی ... کودک هستی، هم‌بازی‌ات هستم؛ مدرسه می‌روی، هم‌کلاسی‌ات؛ بزرگ می‌شوی، دوست بی‌کلک... و بزرگتر که می‌شوی غریبه می‌شوم ،،گاهی ... یادت نرود، من همانم که هم بازی تو بوده‌ام همانقدر کودک همانقدر ساده که هرچه گفته‌ای، باور کرده‌ام من عوض نشده‌ام ... تو بزرگ شده‌ای ... و هرچه بزرگتر، دورتر و هنو...
8 بهمن 1392

هفده ماهگیت مبارک و یک روز در خارج از شهر

عشق مامان، هفده ماهه شدی مبارکه مبارکه ایلحانم،نفسم تبریک زندگیم تبریک عشقم، حسم، وجودم تبریک  حالا وارد دوره بسیار بسیار مهمی توی زندگیت شدی یعنی 18 ماهگی که امیدوارم و سعی میکنم که به یاد ماندنی ترین هارو حس کنی هم بازی هم تجربه هم آموزش، هدف من دادن مهر و محبت و عاشقانه های خودم به توست عزیزتر از جانم. و اما چه خبر از ایلحان !!!!!!!!!!!!!! فعالیت ها و جنب و جوشت خیلی زیاد شده ایلحانی، و هم چنین دانستنی هات و دیگه میتونی چند دقیقه ای خودت و با اسباب بازیهات یا با تشک های مبل یا هر چیز جدیدی که تجربه اش میکنی مشغول کنی، با هم تونل درست میکنیم و از زیرش رد میشیم با هم کتاب میخونیم، با هم...
27 دی 1392

یک روز در پارک

دردانه ی وجودم، ایلحان عزیزم،فرشته ی کوچولوی من، دوستت دارم با تک تک سلولهایم نفسمی زندگیمی عاشقتم من اومدم بگم که آقا پسرم ،گل پسرم بزرگ شده ،ماه شده دیگه وقتی تو ماشین میشینه میزاره براش کمربند ببندم یعنی روز 92/10/16 ایلحانی نشست صندلی جلو و اولین بار براش کمربند بستم و اذیت نکرد و نشست رو صندلی جلو آخه قبلا مقاومت بسیار بسیار شدیدی در مورد این موضوع داشت و رو صندلی ماشین خودشم نمیشینه و وقتی دو تایی میخواستیم بریم جایی به خاطر اینکه سر پا وای میستاد و هی حرکت میکرد نگران بودم و کمتر رانندگی میکردم ولی حالا سه روزه که میریم بیرون و آقا پسر همکاری میکنه و من موقع رانندگی حواسم پرت نمیشه، بوس بوس به خاطر کمربند بستنت که خودشم باهاش ...
19 دی 1392

تو که هستی بهشت نه در زیر پای من در اغوش من است

ماه شبهای تار من عزیز ترینم بی نهایت دوستت دارم. .:ایلحان تا این لحظه ، 1 سال و 4 ماه و 19 روز و 11 ساعت و 9 دقیقه و 3 ثانیه سن دارد :. جوجوی مامان سلام ، طوطی مامان سلامممممممم توی این ماه ها رشد بچه ها خیلی به چشم میخوره یعنی میشه گفت هر روز، بدون استثنا هر روز یه کار تازه و یه کلمه جدید یاد میگیری و تکرار میکنی.. الان خیلی از کلمه ها رو خوب تلفظ میکنی طوری که آمارش زیاده و من اینجا دیگه نمیتونم برات بنویسم ولی هر کلمه ای که یاد میگیری فیلمشو دارم تا بزرگ شدی بدونی اولین تلفظت نسبت به یه کلمه ای چه جوری بوده.......... میخوام از غذا هات بگم که عاشق کوفته قلقلی، ماکورانی و آبگوشت و قورمه سبزی هستی، و سوپ مخصوص خودت و آشی ...
15 دی 1392

تبریکـــــــــــــــ 2014

هر کسی منتظر یه هدیه از بابانوئله، اما بهترین هدیه برای من کنار تو بودنه… امیدوارم بابانوئل به جای کادوی زیبا تقدیر زیبا برای تو هدیه بیاره تقدیر خوب رو نمیتونی الان حس کنی اما در آینده میفهمی بهترین آرزو رو برات داشتم کریسمس مبارک ...
15 دی 1392

یلدای 92

سلام به نفسم،به نبض قلبم،به یکتا پسرم ایلحان شب یلداست؛ شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود. عکسای یلدای ایلحانم با لباس هندونه ای کنار هندونه ی یلدایی خاله شهلا،جیگرم که خودش برامون شده بود هندونه آخ قربونت بشم منننننن. ِ قربون خدا بشم من با این همه نعمتش اینجا ایلحان 4 ماهش بود و کنار هندونه یلدایی خاله لیلاش یلدای امسال زیاد جالب نبود اصلا حال و هوای یلدا نداشتیم،هم بابایی پیشمون نبود و هم به خاطر از دست دادن عموی عزیزم و سفر اضطراری و خارج از برنامه من و ایلحان به تبریز. ...
15 دی 1392

شیک پوش ترین پسر 15 ماهه دنیا

 سلامممم ایلحان من که فکر به تو ، وجود تو ، بودن تو به قلبم آرامش میده. آقا پسر مامان دیگه بلا شده طوری که از دیوار راستم بالا میره.خوشگل مامان هر روز چیزای تازه یاد میگیره و تکرارش میکنه که تو پست بعدی همشو برات مینویسم. الان وقت ندارم اصلا به من فرصت سر خاروندن نمیدی برا همین دیر دیر میامو برات آپ میکنم. حالا بریم چند تا عکس ..... عکسای جون دلم وقتی تبریز بودیم توی پارک نزدیک خونه باباخانینا،خوش تیپ مامانو نگا عاشقتم نبض قلب منننن  شال و کلاه و دمپایی های زنبوری که مامان طلا برا ایلحانش خریده و خیلی هم بهش میاد جونکم ایلحان در هواپیما موقع برگشت از تبریز که اصلا اذیت نکرد مامانو ...
25 آذر 1392

سفر به تبریز و پانزده ماهگیت مبارکککککککک عزیزکمممممم

    سلامممممممممممممم ایلحانم ما الان تبریزیم و اومده بودیم که هم تاسوعا و عاشورا رو اینجا باشیم هم برنامه چکاب تو و خیلی کارای دیگه.....   روز تاسوعا پرواز داشتیم و شما پسر گل تو فرودگاه اونقدر رفتی این ور اون ور این ور و هر کی هم میدیدت قربون صدقه ات میرفت و بغلت میکرد و تو هم اجتماعی انگار نه انگار که غریبه ان کشته منو این اجتماعی بودنت همیشه وقتی پارکم میریم این جوری هستی خلاصه کلی خودتو خسته کردی و تا سوار هواپیما شدیم رفتی تو خواب و دوساعت پرواز تموم شد، یعنی اصلا اذیت نکردی و شاه پسر بودی. عزیز دلم شانزده ماهگیت مبارک، خوشگل مامان،شیرین مامان همه چی عالیه وقتی با بابایی بردیمت چکاب قد و وزنت عالی بود و...
18 آذر 1392

احوالات ما بعد از گذشت 50 روز

سسســــــــــــــلام به پسرم به بی همتایم به نفسم به ایلحانم که تاج سر من و باباشه آآآآآآآآآآآآه آخرش ما اومدیم بعد از 50 روز آخرش این net درست شد به خدا تا اینجام رسیده بود هر کاری میکردیم به بن بست میرسیدیم آخرش با تلاشهای امیرم نتیجه داد و روبه راه شد واقعا از لحاظ امکانات اینجا کجا و تبریز کجا نمیگم جای بدی هستش ولی نبود امکانات بیداد میکنه پول هم چاره ساز این محرومیت بعضی مکان ها نیست ریشه بنیادی فرهنگ و آدم های اینجاست که با فرهنگ ما خیلی فرق میکنه زمین تا آسمون. عزیزکم جونم بگه برات الان ما ساکن پارسیانیم و اوضاع خیلی خوب شده روزای اول خیلی سخت بود قبول اینجا جایی جز شهر خودم دوری و دوری عجب بد کلمه ای که عجین شده با زندگی م...
20 آبان 1392