بـــــــــــــــــوس ایلحانم
ســـــــــــــــلام نفــــــــــــــــــس مامان ما 13 نرفتیم (بابایی پیشمون نبود) عوضش 16 رفتیم جمعه رفتیم خارج از شهر طرف های بستان آباد با باباخان نینا،هوا خیلی سرد بود بازم از بیرون رفتن پشیمون شدم اونقدر میترسم که سرما بخوری که نگو بیشتر تو ماشین نشستیم و بازی می کردیم، مامان طلا و خاله لیلا و شهلا رفتن آب گرم (همه رفتن جز امیری و من و شما) منم گفتم ایلحان بخوابه میرم،امیری گفت ایلحانو بسپر به من برو گفتم نه نمیشه اذیت میکنه.....ساعتها گذشت و شما نخوابیدید همه برگشتن رفتیم نهارو خوردیم و خلاصه طرفهای 6عصر بود برگشتیم.هوای بد!!!!!!!!!!!!! ایلحانم عاشق رانندگی شدی اونقدر خوب فرمونو میچرخونی که انگار راننده متولد شدی عســـــــل مامان...