تــــصمیم بـــــــــزرگ
سلام شیرین زبون من که این روزا هر چی میگم مثل یه طوطی بلبل زبون بامزه و خوشمزه تکرارش میکنی و من از ذوق بمباران بوست میکنم.
اومدم بگم بابایی و من یه تصمیم بزرگی گرفتیم با توکل به خدای مهربون که همیشه پشتمون بوده و تنهامون نذاشته بله میخوایم بریم جنوب شهر پارسیان ساکن بشیم این شش سالی که دور از بابایی بودم نقشه ها داشتیم و با زحمتای امیرم و صبر و درایت خودمون چهار سالش به خاطر دانشگاهم و یه سالشم تو دلم بودی و یه سالش خواستیم که جوجه خوشگلمون پا بگیره و بزرگ بشه و به این 14 روز و10 روز دیدنای بابایی پایان بدیم.
وقتی بابایی گفت میرم اونجا خونه اجاره کنم اولش دودل بودم که میتونم دوری بابام مامانم داداشم خواهرامو تحمل کنم اصلا میتونم با اونجا مهمتر از همه هواش کنار بیام بعد که نشستم خوب فکر کردم دیدم:
اولا هر جایی اگه جهنمم باشه اگه امیرم اونجا باشه من بدو بدو میرم پیشش تا کنارش باشم چون دوریش من به اینجام آورده که تاب تحملم دیگه تموم شده.
دوما بودن پدر و پسر کنار هم یه دنیایی داره که نه میخوام امیرمو از این نعمت دور نگهش دارم هم تو رو چقدر با skype بابایی رو ببینیم اولین های تورو بابات همیشه با skype دیده اولین توپ شوت کردنت اولین بابای کردنت اولین دندون دراوردنت و خیلی از کلمه هایی که گفتی همه اولین ها بابایی ازت دور بوده عزیزکم پس به خاطر تو هم که شده این نعمت پیش بابایی بودن و کشتی گرفتن و بازی روزانه با بابایی رو ازت دریغ نمی کنیم و هر دو تامون سعی میکنیم آینده ای بی نظیر برات فراهم کنیم.
امیری اونجا یه خونه نه به قول خودش کاخی رو برامون اجاره کرده (البته لازمم نیست کاخ باشه امیرم باشه و تو باشی خونه میشه بهشت) وسایل و اثاثیه خریده آماده کرده و این بار که بیاد تبریز مارو هم با خودش میبره و ما خوشحال و بی صبرانه در انتظار تحولی نو در زندگیمون هستیم.
حالا چند تا عکس از پسری خودمممم
اینجا پارک بناب ایلحان داره به بابایی و عمو رضا کمک میکنه
نــــــــــــوش جونت جوجه ام داره جوجه میخوره
دوست دارم خیلی زیاد