ایلحانایلحان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

نازبالام ایلحان قندعسل مامانی و بابایی

ماجرای اسفند 92

1393/1/10 19:20
نویسنده : مامان ایلحان
773 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز جانم،ایلحان مننننن

دیر اومدم ولی بالاخره اومدم مهم اینه که بازم تونستم برات بنویسم گنجیشک مامان.

ماجرای اسفند 92 اونقدر تلخ و دردناک بود که برام اصلا نمیخواستم بیادش بیارم تا برسه که بنویسم.

عزیز جونم ذره ذره وجودم عاشقانه برای تو و بودن تو و نفس کشیدن تو خدا رو شکر میکنن خدا یاشکرت که بخیر گذشت درسته که من توی این بیست روز بیست سال پیرتر شدم ولی خدایا شکر.

قضیه اینه که بعد تموم شدن استرسهای واکسن 18 ماهگیت و روزی که تونستی بدون درد پا ی واکسن خوردت راه بری بدویی وبازی کنی و ورجه ورجه هات ادامه پیدا کنه درست 7 اسفند روزچهارشنبه دور وبر ساعت 9 شب از روی صندلی افتادی طوری که دست چپت زیر بدنت موند اومدم بلندت کردم ولی هر کاری کردیم گریه هات بند نمییومد و وقتی دست چپ تو  تکون میدادی گریه هات بیشتر میشد فوری خودم و مامان طلا و بابا خان و خاله لیلی و اقا رضا رفتیم بیمارستان تا اینکه بعد عکس و دکتر اومد گفت دستش شکسته (یه کم پایین تر از آرنج قسمت بالای ساعد چپ) دیگه قلب من وایساد احساس میکردم نمیتونم نفس بکشم من همون جا یه بار مردم.......خلاصه روز بعدش توی بیمارستان شمس توسط دکتر نوبری دستو گچ گرفتیم بماند که چه گریه های کردی ومامانی مامانی صدا میکردی دکترم منو نذاشت بیام پیشت ومن بازهم ......

رفتیم خونه دنیا چقدر تاریک بود اصلا همه چی بد بود و حال من خراب تردنبال مقصر بودم چرا آخه چرا این بلا رو سر من نازل شد یه دفعه ای  سعی میکردم قوی باشم ولی ضیعف تر میشدم دکتر گفت باید 20 روز گچ بمونه خدایا این 20روز کی تموم میشد زمان هم وایساده بود اصلا ساعت ها هم تنبل تر شده بودن واقعا روزها نمیگذشت به امیر گفته بودم خودتو برسون بیدانام پرواز تبریز گیرش نیومده بود با چه سختی خودشو از طریق پرواز تهران رسوند تبریز با اومدنش یه کم آروم تر شدم هیچ وقت یادم نمیره ساعت 5 صبح رسید میخواست منو دلداری بده گفت نگران نباش من دستم از 5 جا شکسته ومن زدم زیر خنده واقعا امیر من گله گلابه اینو با جرات فریاد میزنم آرامش و صبری که من تو سختی ها ازش دیدم تو کمتر مردی هست .

اولاش ایلحان اشاره میکرد که اینو در بیارین آخه نمیتونست تحمل کنه نمیتونست توی راه رفتن تعادلشو حفظ کنه موقع دویدن زمین میخورد ماشین بازی که دراز میکشید و میکرد دیگه نمیتونست و عصبانی میشد و گریه میکرد و منو خاله نعناش بازی براش اختراع میکردیم  و خودمون باهاش بازی میکردیم .

همین جا از امیرم که جای خودشو داره و مامان مهربونم و خواهر نازنینم شهلا به خاطر مراقبت و همدردی که با ایلحان و من داشتن تشکر میکنم و یه بوس از طرف ایلحان و خودم تقدیمشون میکنم. یک دنیا ممنون

فقط میخوام بگم خدا یا هیچ مادری رو با بچه اش امتحان نکن بخصوص منو با ایلحانم امتحان نکن من تحمل اذیت کشیدن ایلحانو ندارم خدا جون دعا مو بشنو.

 خدایا شکرت الان همه چی آرومه.

و عکسای فراموش نشدنی همراه با شیطونی های جیگرم که اصلا کم نمی یاورد تو این دوره پر از انرژی بود مثل همیشه شیرمردِ شیرمرد.

به این گلها میگی پسته واقعا هم شبیه پسته اند.

این مدلی میخوابی و ماشین بازی میکنی.

بازی تو بالکن

قاشق بازی و گذاشتن منظم قاشق ها توی جاقاشقی

 

پنجره ی رو به خیابون آشپزخونه و کلماتی که ایلحانی از خودش میگه

تاکسی آمد     تاکسی رفت     ماشین      کلاغ پر

قربون این رشد زبانیت برم مننننننننننن

رشته بازی ایلحانی که خیلی هم خوشت میاد وقتی میشکنی لذت میبری با خنده هات مشخصه

این سوپر هم میاریش بیرون میگی داخل خارج

تک ستاره وجودم نفس نفس زندگیم فدای یک لبخند تو

بوسماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

پدر
10 فروردین 93 22:07
پسر من هميشه شيره. مثل باباش
مامان آرال
28 فروردین 93 14:17
سلام خدا رو شکر به خیر گذشت امیدوارم دیگه غم سراغت نیاد
مامان آرتین
4 اردیبهشت 93 16:55
سلام عزیزم باتبادل لینک موافقی؟ مامان آرتین(آ.غ...میاندوآب). به وب ماهم بیایین.
مامان فاطمه
21 آبان 93 15:33
سلام خیلی تصادفی به دیدن وب و گل روی پسرتون مفتخر شدم عزیزم قصه ی صندلی و دست چپ و آرنج و .... یه ماه پیش واسه منم پیش اومد امیدوارم دیگه تکرار نشه امیدوارممم عزیزم