از وقتی آمده ایم اینجا........
سلام اول از همه بگم دیر کردم افتضاح ولی اونقدر سرگرم عشقم ایلحانی جیگر و کاراش و فعلیتاشو و برنامه هاش هستم که برای وبلاگ تایم کوچولویی ندارم ولی خداییش دارم با ایلحان عشق میکنم با لحظه لحظه های بودن باهاش خوشبختی رو احساس میکنم با رشدش منم رشد میکنم و سعی میکنم مادرانگی هایی که در حد توانم هست و براش بکنم و کم نزارم برا وجود نازنینش خدایا نیرو بده تا بسازم دنیایی شاد و عاری از غصه برای جیگر گوشه ام....
حالا نیت کردم واسه خودممم هم کارایی بکنم اگه قسمت باشه ان شالله.
چند تا پست نیمه اماده هم داریم که بزودی میاد رو انتن منتظر باشید
عشق مامانش که الان دیگه مردی شده و خودش میگه مرد میشم بزرگ میشم چاق و چله میشم(اصطلاح تازه برای غذا خوردنش)
و بریم سراغ خاطرات ......چندتا خاطره کوچیک:
ایلحان داشت دستشو میبرد تو چشمم بهش میگم مامانی نکن چشم مامان درد میگیره میریم دکتر دکتر امپول میزنه دردش میگیره.
ایلحان میگه:oh my eyes hurts دکتر شامپو میزنه درد میکنه (آخه نفسم امپول اولین بار بود که میشنید برا همین شامپو تلفظ کرد)
الان قشنگ تو بیان جملاتت حتی احساساتت جمله کامل انگلیسی رو میگی و اولین بار که در مورد احساسات جمله گفتی اونقدر هیجان زده تو اسمون بودم که نمیتونی تصور کنی دو ماه پیش تو تبریز انگشتت و گاز گرفته بودی ناخواسته گریه میکردی بدو بدو اومدم میگم چی شده میگی my finger hurtsتو حالت جیغ و گریه باور نکردنی بود.
یه روزم رفته بودیم واسه مامانی کفش بخریم اونقدر تو مغازه با بابایی انگلیسی حرف زدی که فروشنده یه پسر جوان گفت شما اون ور زندگی میکنن پسرتون بلبل انگلیسی حرف میزنه گفتیم نه گفت من خیلی مشتاق شدم چه طوری یاد گرفته حالا مامانی بیا توضیح بده اموزش بازی مداری انگلیسی......
داریم از داستانا زیاد بریم سراغ عکسای خوشجیل مامانی که فداش بشمم مننننننننننننن plz
اولین پروازی که ایلحان صندلی خودشو داره آخه جیگرم دو ساله شده بعد از کلی شیطونی تو هواپیما دیگه مجبور بودیم تبلت باز کنیم تا شما وروجک یه کم اروم بگیری
اینجا داشتی خورشید و نشون میدادی و خورشید که داشت غروب میکرد یه کم بعد اومدی با غصه میگی مامانی خورشید کو کجا رفت (حالت خاص دستات که میگی کو کجاست عاشق این حرکتتم نی نی مننننن)
.....و اما تولد تولد تولدت مبارک بارمان جان
رسیدیم خونه ی بارمانینا میگم ایلحان چی میخوای بگی به بارمان؟
میگی:happy birthday to you
عجب شیطونی بودی اون روز نمیذاشتی بارمان شمع فوت کنه تا مامان بارمان فندک و میاورد که شمع روشن کنه علاوه بر شمع فندکم فوت میکردی.
من که نمیزارم پفک بخوری با بچه ها مشغول بازی بودی که غیبت میزد اومدم ببینم چیکار میکنی دیدم آقا داره پفک نوش جان میکنه.
راستی کادو های بارمانم مال خودت میدونستی با اینکه عین همونم برای شماخریده بودیم
چند بارم رقصیدی که بگم از قلم نیافده.... خیلی خوش گذشت بهت عزیزم بوس
اولین تجربه مهدکودک ایلحان
ایلحانم یه کتابی داره که در مورد اولین تجربه های یه پسر کوچولو نوشته شده از انتشارات بنفشه توی کتاب در مورد مهدکودک و اینکه اونجا چیکار میکنن توضیح داده خلاصه... یه روز ساختمان مهدکودک که اسمش گلهای پارس هستشو نشونش دادم و گفتم اینجا مهدکودکه و ایلحان بلافاصله گفت بریم مهدکودک خوب منم گفتم چشم. ایلحان با دیدن بچه ها و اسباب بازی ها خیلی خوشحال شد و دیگه منو نمیشناخت اصلا اصلا...
بهش گفتم ایلحانی بیا بریم سر کلاسا جاتون خالی از کلاس شیرخوارگان تا کلاس 5 ساله ها سر زذدیم و شیطونی کردیم و تو کلاس 3 تا 4ساله ها ایلحان اسم اشکال و رنگ ها رو گفت و شعرDaddy fingerهم خوند و خانوم مربی بهش جایزه داد بماند که با بدو بدو کردنهای تو شیطونی هات جایزه مونم جا موند اونجا.
و اینکه در مورد اموزش زبان غلط که اونجا داشتن با بچه ها کار میکردم رفتم با مدیرشون حرف زدم ایشونم بعد از کلی بحث و گفتگو به من گفتند چیزی که شما میگین استانداردشه ولی ما طبق چیزی که به ما گفتند عمل میکنیم یعنی هیچ خلاقیتی تو اموزششون نمیخوان بدن همونایی که سالهاست دیکته شده رو ادامه خواهند داد والسلام.واقعا من میترسم ایلحان همچین جاهایی بره باید بهشون گفت میشه به بچه ی من اموزش ندین فقط با بچه ها باشه و باهاشون بازی کنه براش کافیه والله
زندگیم سرشار از لحظه لحظه با تو بودن نفسم وجودم ایلحانم
خدایا برای این محبتت هزاران بار شکرت کرده ام ولی باز هم شکر خدایا شکر