ایلحانایلحان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

نازبالام ایلحان قندعسل مامانی و بابایی

30 ماهگیت مبارک ترانه ی عشق من

عاشقی کردن با تو، زندگی کردن با نفسای تو، جون گرفتن و آروم شدن پیش تو یه دنیای دیگه است ،باورم نمیشه 30 ماه گذشت و پسر کوچولوی من کوچول موچولوی من آسمون زندگی منو با وجودش رنگین کمانی کشیده که اصلا نمیشد که تصورش کرد.فرشته ی من بازم میگم بهت زمینی شدنت مبارک، بوی مقدس وجودت گوارای وجودم عزیز جان مادر دردانه ی وجودم ﻣﺮدِ ﮐﻮچکِ  ﻣﺎﺩﺭ ﻓﺪﺍﯼ ﻗﺪ ﻭ ﺑﺎﻻﯾﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺰ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﻣﯿﮑﻨﯽ : ﻣﺎﺩﺭ و ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ : ﺟﺎنِ  ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻘﺪﺳﯿﺴﺖ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﻻﺑﻪ ﻻﯼ ﺣﺮﻭﻑ ﺍﻟﻔﺒﺎ ﻭ ﺍﻋﺪﺍﺩ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ، ﺟﺪﯾﺴﺖ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﺯﯾﻬﺎﯼ ﺑﭽﮕﯽﺍﺕ .... ...
28 بهمن 1393

دنیای 29 ماهگی ایلحان

سلام عزیززززززکم نفسم یه روزی از روزای خوشگل خدا خواستیم سه تایی بریم دریا تا شما نفس مامان و بابایی خوش بگذرونی و به قول خودت سنگ پرت کنی تو دریا. رسیدیم دم ساحل شما دستاتو پر سنگ کردی تا ببری بندازی تو اب دیدم میخوای سنگ های زیاد بر داری و تو دستای کوچولوت جا نمیشن و میریزن یه پلاستیک از ماشین برداشتیم و پر سنگ کردیم و شما راه افتادی بدو بدو پلاستیک به دست ....... رسیدی و سنگهارو خالی کردی و شروع به پرت کردن و با هر کدومش صدای شالاپی در اوردن خیلی اصرار کردی که این قسمت آب و بدون دمپایی بیای واقعا هم خیلی خیلی زیبا بود درخشش اب دریا تو اون ساعت روز ایلحان عاشق هر چی ماشینه بولدوزر،بیل مکانیکی،لودر،تراکتور......
28 بهمن 1393

دنیای ایلحانم

سلام به لبخند زندگی پسرک نازنین مادر فدای آن روی ماهت شیطون بلای خونه ی منننن عاشقتم نفسممم ایلحانم دردانه ی من عزیز ثانیه های من وقتی میگم بیا باهم حرف بزینم دستاتو میزاری رو دست من و تو چشمام نگاه میکنی لذتی وجودم رو میگره که غیرقابل توصیفه.... الان فعل توانستن رو قشنگ داری برام صرف میکنی به کارایی که در طی این سه سال و اندی(با اکتساب نه ماهگی)برات کردم دارم نتیجه شو میبینم...... واقعا بعضی وقتا شگفتی می آفرینی..... حالا که داریم این دوران پر از بحران دو تا سه سالگی رو پشت سر میذاریم حالا که دارم میبینم هر چقدر میخونم و میخونم در مورد این دوره باز هم کم است دوره ای که پر است از من میخوام میخوام های پرصلابت  و نه نه گ...
16 دی 1393

بای بای می می

ایلحان عزیزم 2 سال و 2 ماه و 12 روز و 10  ساعت از شیره ی جانم تقدیم تو شد لحظه لحظه هایی که فقط تو و من بودیم عاشقانه هایی که هر مادری با عزیز جانش تجربه میکند و بس.... 8 ابان 93 ساعت 10 صبح اخرین باری بود که عزیز جانم می می خورد  میشه گفت سخترین تصمیمی بود که گرفتم برای بای بای کردن از می می ولی داشتی بزرگ میشدی و وابستگیت بیشتر بیشتر برای همین با بابایی تصمیم گرفتیم دیگه این دوره تموم بشه. از شیرین زبونیات تو این دوره این بود که چون من از صبر زرد استفاده کرده بودم میگفتی مامانی  می می شیرین بشه تلخ نشه بعد از دو روز وقتی میخواستی بخوابی میگفتی ایلحان بزرگ شده می می تلخ شده ایلحان می می نمیخوره ( و آخرش ) مامانی می می ش...
26 آبان 1393

روزنه ای به دنیای بازیهای ایلحانی

ایلحانم هر روز طلوع خورشید را عاشقانه تماشا کن و از لحظه لحظه ی امروزت لذت ببر. بازیهای ما ....... خلاصه ای از بازیهای ایلحانو رو با عکس میزارم با ارزوی قشنگترین لحظه ها برای تک تک تون. چند تا ماهی رنگارنگ  که بهشون سنجاقای کاغذی وصل کنیم و یه آهنربا که بتونیم یه لنسر درست کنیم وباهاش ماهی بگیریم. بعد از ماهیگیری نهارم ماهی داشتیم از همونایی که ایلحان گرفت مثلا خوردیم... ماهی هارو میگرفت و میذاشت توی یه ظرف برج ایلحان بزرگ با 12 مکعب و داره بزرگترم میشه ایلحان وقتی برج درست میکنه یکی یکی مکعبها رو میزاره میگه اتاق ایلحان اتاق مامان بابا حموم دسشویی بالکون آسانسور......
11 آبان 1393

از وقتی آمده ایم اینجا........

سلام اول از همه بگم دیر کردم افتضاح ولی اونقدر سرگرم عشقم ایلحانی جیگر و کاراش و فعلیتاشو و برنامه هاش هستم که برای وبلاگ تایم کوچولویی ندارم ولی خداییش دارم با ایلحان عشق میکنم با لحظه لحظه های بودن باهاش خوشبختی رو احساس میکنم با رشدش منم رشد میکنم و سعی میکنم مادرانگی هایی که در حد توانم هست و براش بکنم و کم نزارم برا وجود نازنینش خدایا نیرو بده تا بسازم دنیایی شاد و عاری از غصه برای جیگر گوشه ام .... حالا نیت کردم واسه خودممم هم کارایی بکنم اگه قسمت باشه ان شالله. چند تا پست نیمه اماده هم داریم که بزودی میاد رو انتن منتظر باشید عشق مامانش که الان دیگه مردی شده و خودش میگه مرد میشم بزرگ میشم چاق و چله میشم(اصطلاح تاز...
1 آبان 1393

تولدت مبارک نفسم

دست سووووووت هوراااااااااااااااااااا     و حالا همگی با هم بخونیم  تولدت مبارک  تولــــــــــــــــــــــــــدت مبــــــــــــــــــــــــــــارک عزیز دل مامان نفسم که تازه موهاتم کوتاه کردی و جیگر شدی کوچولوی من که دو ساله شدی قربون اون لوس شدنات بشم من که دلبری میکنی فقط عاشقتم من. تولد دوسالگی شاه پسر من خیلی خودمونی برگزار شد فقط خودمونو باباخان و مامان طلا و خاله نعناع و دایی جون. مامان طلا که خیلی عزیزی براش این ور اونور بالا پایین فقط ایلحانی براش. دلش برات غش میره و فقط قربون صدقت میره شب تو...
30 شهريور 1393

بای بای پوشک

ایلحان عزیزم باز هم افتخار آفرینی کرد ..... بله شاه پسرم وقتی 22 ماه و 9 روزش بود یعنی(5 تیر 93) با پوشک خداحافظی کرد. از همین جا از مامان گلم که دستاشو از اینجا میبوسم ممنونم که خیلی خیلی کمکم کرد وگرنه حالاحالاها من جرات نمیکردم و با دلگرمی هاش و کمک هاش من و ایلحانی با این قضیه کنار اومدیم و پسرم باز هم یکی از پله های مستقل شدنشو بالا رفت .
9 مرداد 1393